کاروان

........... همسران

: سنگ افتاد ؟

سرآسیمه چشمانم را باز کردم . حرف همسرم چون سنگی به پشتم اصابت کردو ستون فقراتم  تیر کشید . تا صبح از دردکلیه وسوزش ادرار خوابم نمی گرفت . تازه چشمم گرم شده بود که اینجوری خوابم را پراند . سرش داد زدم : اینم از سلام و صبح بخیرته ! کدوم سنگ ؟ ........ زنم بلندترازمن دادکشید : بیا و خوبی کن! می خواستم حالتو بپرسم مثلا . چنان میگی کدوم سنگ مثل اینکه از سابقه ات خبر نداری . خون دوید تو صورتم . داد زدم : حالا سابقه دارهم شدم . چشمم روشن ! سنگ را که زدی تو سرم تهمت هم که میزنی . گفت : بدبخت ! داروها ذهنت هم خراب کرده ........ هردو عین لبو سرخ می شدیم و بعد عین  به زرد !  بازدرد  شروع شد و به خود پیچیدم . داروهامو آورد وبزور توی حلقم ریخت . فشارم نوزده شده بود . تاکسی خواست رفتیم اورژانس و زود سرم وصل کردند . سرم که تمام شد رفتم دستشوئی . پرستار با زیرنویس و کاغذی آمد و با خنده پرسید: سنگ افتاد ؟!  توی پرونده ات میخوام بنویسم  !   کلیه ام باز صاعقه زد تپیدم تو دستشوئی ....   سنگ افتاد !!



 

                            ***


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٠:٥٩ ‎ب.ظ ; ۱۳٩٠/٩/۱٧

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir